اندیشکدۀ سیاست و روابط بین الملل

دانشگاه بین المللی اسلامی اسلام آباد

اندیشکدۀ سیاست و روابط بین الملل

دانشگاه بین المللی اسلامی اسلام آباد

فلسفه سیاست

فلسفه سیاست پرداختن به تبیین عقلانی پرسش‌های بنیادی درباره

جامعه، دولت، کشورداری، زندگی اجتماعی، حقوق فردی و وظایف فرد و جامعه نسبت به یک‌دیگر است. فلسفه سیاست همچنین به تبیین مسائلی چون قانون، عدالت، ثروت،قدرت و حکومت می‌پردازد. در فلسفه سیاست، مسأله این که حکومت حق چه کسانی‌است، پرسش بنیادی به شمار می‌رود؛ چنین سؤالاتی در دانش سیاسی مورد توجه قرار نمی‌گیرند؛ بلکه در فلسفه علم سیاست مورد توجه و بررسی هستند. 

تاریخ فلسفه سیاست

افلاطون، نخستین فیلسوفی‌است که پرسش‌های پیوسته با فلسفه سیاست را در یک نظام دقیق فلسفی سنجیده و چون یک کل هماهنگ به یک‌دیگر پیوسته‌است. از نوشته‌های افلاطون، به ویژه دو کتاب پولیتیا یا جمهوریت و قوانین در این باره‌است. نام یونانی کتاب قوانین، نوموس است که به معنی ناموس می‌باشد؛ این کتاب به بررسی و جست‌وجوی قانون‌های بنیادی جامعه می‌پردازد. کتاب جمهوری به بررسی شهر یا کشور و چگونگی اداره آن می‌پردازد. نظریه سیاسی ارسطو در کتاب سیاست یاپولیتیکا آمده‌است. ارسطو در این کتاب بهترین شیوه زمامداری را زمامداری فردی بر پایه پادشاهی دانسته‌است که به دور از خودکامگی باشد. ارسطو، همچنین حکومت مردم‌سالاری را مورد سرزنش‌ قرار داده‌است چرا که در این حکومت زمام کارها به دست مردم‌فریبان است و سود همگان درنظر نیست. ارسطو، در این کتاب به ذکر نمونه‌هایی از حکومت اسپارت و کرت و کارتاژ می‌پردازد و به سنجش نیک و بد آن‌ها برمی‌آید و بر این نکته تأکید می‌کند که هر حکومتی را باید با توجه به شرایط ویژه آن جامعه، بررسی نمود و درباره آن داوری کرد. فلسفه سیاست روم بیشتر از نوشته‌های فلسفی سیسرو درباب سیاست مایه می‌گیرد.

فلسفه سیاست در چین، مستقل از فلسفه سیاست در یونان بود. کنفوسیوس و لائوتزه از مهم‌ترین نظریه‌پردازان فلسفه در چین بودند. قوانین مانو و چاناکیا، نیز تلاش‌هایی در جهت رسیدن به وحدت و ثبات سیاسی به شمار می‌رود.

جهان اسلام

از مهم‌ترین فیلسوفان مسلمان که به فلسفه سیاست پرداختند، می‌توان ابونصر فارابی، پورسینا، ابن رشد و ابن خلدون را نام برد. اصطلاحات فلسفه سیاست در اسلام، عموماً از قرآن برداشته می‌شد.

در قرون وسطا، مسأله مدینه فاضله دوباره مورد توجه قرار گرفت؛ فارابی در کتاب آراء اهل مدینه فاضله درباره رییس آرمانشهر به بحث پرداخته‌است. وی مدینه فاضله را به بدنی مانند کرده‌است که همه اندام‌های آن، کار خود را به درستی انجام داده و با یک‌دیگر هماهنگ و سازگار هستند، بنابراین در مدینه فاضله فارابی فرماندهی و فرمانبری در کار است. فارابی، همچنین به شرح جامعه‌هایی که روبه‌روی مدینه فاضله‌اند، پرداخته و آن‌ها را به نام‌هایی چون مدینه جاهله، مدینه فاسقه، مدینه ضاله و مدینه متبدله شناخته‌است.

دانشمند مسلمان قرن چهاردهم، ابن‌خلدون یکی دیگر از فیلسوفان علم سیاست در جهان اسلام به شمار می‌رود. او در رساله‌ای که درباره حکومت نوشته‌است، جامعه خوب را شرط پیشرفت معنوی آدمی می‌داند و از رستگاری مردم در جامعه‌های خوب و تباهی مردم در جامعه‌های گمراه سخن به میان آورده‌است.

فلسفه سیاست در جهان اسلام، به قرون وسطا محدود نشد، بلکه در قرون جدید نیز ادامه یافت. با ظهور بنیادگرایی اسلامی، نظریات سیاسی اسلام نیز دوباره مورد توجه قرار گرفت. سید جمال‌الدین اسدآبادی، محمد عبده، علی شریعتی و روح‌الله خمینی از مهم‌ترین افرادی بودند که به بیان اصول سیاسی اسلام در قرون اخیر پرداختند.

 قرون وسطای مسیحی

در قرون وسطای مسیحی آرای مربوط به فلسفه سیاست برگرفته از انجیل بود؛ هرچند تلاش می‌شد آثار افلاطون و ارسطو با مسیحیت آشتی داده شود و اصول آن با آیات انجیل تطبیق داده شود. در این دوره عموماً حاکمیت حق خدا تلقی می‌گردید و مردم و پادشاهان رعایای کلیسا محسوب می‌شدند.

عصر رنسانس و جنبش روشنگری

توماس هابز، از نخستین نظریه‌پردازان فلسفه سیاست در دوره رنسانس بود. هابز، از فرمان‌روایی مطلق و استبدادی سخن می‌گفت ولی بر فرد تکیه می‌کرد. وی بر آن بود که جامعه، تنها برای حمایت از زندگانی فرد و نیز آسایش و آرامش او پدید آمده‌است. همین تأکید بر فرد، از یک‌سو اندیشه او را از اندیشه فیلسوفانی چون افلاطون و ارسطو جدا می‌ساخت و از سوی دیگر، مخالفتی با اندیشه قرون‌ وسطایی بود که قدرت شاه را از سوی خدا می‌دانستند. سلطنت‌طلبان نیز با این اندیشه هابز که سلطنت، از سوی مردم به شاه داده می‌شود و نتیجه یک پیمان اجتماعی‌است، مخالف بودند.

جان لاک، از دیگر نظریه‌پردازان فلسفه سیاسی در قرن هفدهم بود که نظریه حق الهی را رد کرد و بنیاد فلسفی حکومت مردم‌سالاری یا دموکراسی را در اروپا استوار کرد. لاک، آزادی سیاسی را در پیروی همگان از قانون دانست و برآن بود که تنها، پیروی از قانون است که کشور را از خودکامگی می‌رهاند. وی مردم‌سالاری را چنان تعریف کرد که دولت نماینده مردم باشد و قانون برای همه یکسان باشد. لاک، همچنین نوشت که وجود هر دولتی بهتر از نبود آن است. از دیگر نظریات مهم لاک در فلسفه سیاست، جدایی دین از سیاست است. وی قلمرو دین و دولت را از یک‌دیگر جدا دانست و وارد شدن این دو را در قلمرو یک‌دیگر ناروا دانست. وی تأکید می‌کرد که دولت نباید به باورهای مردم کاری داشته باشد زیرا هدف از برپایی دولت نگهداری و پاسداری حقوق مدنی افراد جامعه‌است.

تکیه بر آرمان‌های آزادی‌خواهی که با جنبش رنسانس اروپا، به ویژه رنسانس فلسفی آغاز شده بود و اندیشه لاک که در فلسفه سیاسی، از نمونه‌های برجسته آن نبود، در سده‌های بعد، گسترش بسیار یافت. نمونه این گسترش از یک‌سو، تأثیر این آرمان‌ها در دگرگونی‌های اجتماعی و سیاسی کشورهایی چون انگلستان، آمریکا، و فرانسه؛ و از سوی دیگر پی‌گیری آنهاست. در نوشته‌های نویسندگان و فیلسوفانی چون نمایندگان جنبش روشنگری در فرانسه و آلمان سده هیجدهم و جنبش‌های تندروی فلسفی در انگلستان سده نوزدهم است.

در فرانسه، ژان ژاک روسو با نوشتن کتاب پیمان اجتماعی بار دیگر نظریه حق الهی برای حکومت را رد کرد و خواست مردم را برآمده از خواست افرادی‌ دانست که با پیمان خود، جامعه را بنیان نهاده‌اند. وی بار دیگر بر مردم‌سالاری به عنوان بهترین نوع حکومت تأکید کرد و حاکمیت را حق مردم دانست. جرمی بنتام و جان استوارت میل از دیگر کسانی بودند که در دگرگونی اندیشه مردم‌سالاری نقش داشتند.

عصر جدید و دوران معاصر

نظریات کارل مارکس در قرن نوزدهم دگرگونی در جهان سیاست پدید آورد. مارکس بر آن بود که با انقلاب پرولتاریا جامعه انسانی آزاد خواهد شد. آنان پس از دست‌یابی به قدرت، نخست حکومت استبدادی خود را برقرار می‌کنند پس از آن‌که سازمان‌های ویژه خود را پدید آوردند، آموزش‌های سوسیالیستی را در جامعه و در میان مردم گسترش می‌دهند و نظام طبقاتی را نابود می‌کنند. پس از این دوره، پرولترها به کنار خواهند ذغت و مردم‌سالاری راستین واقعیت خواهد یافت. اصل بنیادی چنین جامعه‌ای این است که هیچ‌گونه تضاد طبقاتی و بهره‌کشی وجود نداشته باشد؛ هر کس به قدر توانش کار کند و به قدر نیازش برداشت نماید. انقلاب روسیه بیشتر بر پایه نظریات مارکس انجام گرفت، لیکن راهی که پیموده شد با راهی که مارکس پیش‌بینی می‌کرد، فرق داشت بلکه جامعه‌ شوروی با آرمان مارکس متفاوت بود. همچنین حکومت‌های توتالیتر پدید آمدند که بیشترین سانسور را به کار می‌گرفتند و آزادی‌های فردی را نقض می‌کردند.

گرایش فلسفه به عمل و سیاست که کار نمایندگان جنبش مارکس بود، در فاشیسم شدت بیشتری یافت تا آن‌جا که فاشیسم از فلسفه به ایدئولوژی حزبی تبدیل شد و با تبلیغات سیاسی بسیاری همراه شد. فیتشه در گفتارهای خود به آلمان‌ها کوشید با برانگیختن احساسات ملی و میهنی، آنان را در برابر ناپلئون برانگیزد. توماس کارلایل، قهرمان‌پرستی را عنصر مهم زندگی اجتماعی توصیف کرد و تاریخ را ساخته قهرمانان دانست. آرتور گوبینو رساله‌ای درباره نابرابری نژادها نوشت و فرهنگ و تمدن را ساخته نژاد سفید و نژاد سیاه را بالاتر از حیوانات و پست‌تر از دیگر انسان‌ها قلمداد کرد. با تکیه بر این نظریات، اصول فاشیسم تدوین شد. فاشیست‌های ایتالیا، دولت را به مقام مطلق رساندند، چنان‌که در حکومت موسولینی افراد و گروه‌ها تنها در نسبتی که با دولت دارند، معنی می‌یافتند.

از دیگر فلسفه‌های سیاست در قرون جدید، صهیونیسم است؛ گسترش نظریات صهیونیسم سرانجام به تشکیل دولت یهودی در فلسطین انجامید. فمینیسم، هرچند به عنوان فلسفه سیاست مورد توجه نبوده‌است، اما تأثیرات مهمی در ساختار جنسیتی دولت‌ها گذاشته است.

نظرات 1 + ارسال نظر
cheka30 پنج‌شنبه 22 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 09:55 ق.ظ http://www.cheka30.com

ولین سایت بی طرف نظرسنجی در رابطه با انتخابات
http://www.cheka30.com

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد